loading...
پرشیا دانلود
admin بازدید : 597 1392/09/18 نظرات (0)

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه....

 

مشاهده ادامه داستان در ادامه مطالب...

admin بازدید : 496 1392/09/17 نظرات (0)

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد............

 

ادامه داستان در ادامه مطالب بخوانید

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1341
  • کل نظرات : 799
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 3239
  • آی پی امروز : 192
  • آی پی دیروز : 181
  • بازدید امروز : 613
  • باردید دیروز : 1,415
  • گوگل امروز : 47
  • گوگل دیروز : 42
  • بازدید هفته : 3,784
  • بازدید ماه : 8,327
  • بازدید سال : 82,645
  • بازدید کلی : 7,827,691